یادی از گذشته/ 2 -47

ملاّی آخوند شهربانو (۲) درب ملاّ باز بود. صدای قیل و قال بچه ها از مونِ سِرا (داخل حیاط) به گوش می رسید. وارد راهرو که شدیم، قبل از هر چیز کوزه های سفالی متعددی که در سایه ی دیوار ردیف شده بود، توجهم را به خود جلب کرد.از مادرم پرسیدم: «این همه کوزه مالادامه خواندن «یادی از گذشته/ 2 -47»