روزه و رمضان در اشعار سعدی، حافظ و مولانا (7)
آدمی درست مانند كسانی كه مبتلا به بیماری گِلخواری هستند، غذای اصلی خود یعنی نور را فراموش كردهاند و به طعام این جهانی كه از جنس همین عالم است و «خاك» است اكتفا كرده اند. حال آن كه ما جز این معده ی انسانی معده ای هم چون فرشتگان داریم که غذای آن نور است.خاصان حق نیز همچون فرشتگان قوت و قوت خود را از نور حق میگیرند.
قوت جبریل از مطبخ نبود
بود از دیدار خلاق وجود
همچنین این قوت ابدال حق
هم زحق دان نه از طعام و از طبق
جسمشان را هم ز نور اسرشتهاند
تا ز روح و از ملك بگذشتهاند
غذایی كه خوردن آن بدون واسطه ی گلو و دهان و… است.
آن غذای خاصگان دولت است
خوردن آن بیگلو و آلت است
* * *
در شهیدان برزقون فرمود حق
آن غذا را نه دهان بُد نه طبق
حال كه اینچنین است و غذای اصلی ما چیزی جز غذاهای این جهانی است، برای وصول به آن طعام معنوی كه همان نور حق است، چه باید كرد؟
چگونه میتوان مزاج خود را از طعام حیوانی برگرفت و به لقمههای نورانی عادت داد؟
چه باید كرد كه شایسته و قابل و پذیرای آن طعام شویم؟ مولانا به ما پاسخ میدهد كه باید انبان شكم را از نان خالی كرد تا از گوهرهای اجلالی پر شود:
گر تو این انبان ز نان خالی كنی
پر ز گوهرهای اجلالی كنی
طفل جان از شیر شیطان باز كن
بعد از آنش با ملك انباز كن
تا تو تاریك و ملول و تیرهای
دان كه با دیو لعین همشیرهای
مولانا ضمن یادآوری این نكته كه وقتی خداوند میفرماید:«كلوا من رزقه»؛ مقصود تنها رزق و روزی جسم نیست بلكه حكمت نیز نوعی روزی است، میآورد كه برای باز شدن دهان باطنی باید دهان ظاهر را بست و همچنان كه نوزادی را از شیر میگیرند تا به غذاهای بهتر عادت كند. ما نیز باید جانمان را از شیر شیطان محروم كنیم تا به نور حق خو كند.
فهم نان كردی نه حكمت ای رهی
ز آنچه حق گفتت كلوا من رزقه
رزق حق حكمت بود در مرتبت
كان گلوگیرت نباشد عاقبت
این دهان بستی دهانی باز شد
كاو خورنده لقمههای راز شد
گر ز شیر دیو تن را وابُری
در فطام او بسی نعمت خوری
كسی كه از طعام و شراب میگذرد و به آن بیاعتنا میشود، شایسته سفرهای آسمانی میشود.
لب فرو بند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی كن شتاب
در دفتر پنجم فصلی جداگانه به این موضوع اختصاص داده شده است: «در بیان وخامت چرب و شیرین دنیا و مانع شدن او از طعام الله…» كه ما گزیده ابیات آن را میآوریم:
گر خوری كم گرسنه مانی چو زاغ
ور خوری پر گیرد آروغت دماغ
كمخوری خوی بد و خشكی و دق
پرخوری شد تخمه را تن مستحق
باش در روزه شكیبا و مصر
دم به دم قوت خدا را منتظر
ای پدر الانتظار الانتظار
از برای خوان بالا مردوار
ضیف باهمت چو آشی كم خورد
صاحب خوان آش بهتر آورد
چنین است كه مولانا فرج و شكم را قفل دروازه عالم معنا میداند كه اگر از شكم فارغ شویم، گرد شهوت میتنیم و معلوم نیست كی روح ما فرصت پر گشودن در گلزار معنا پیدا میكند.
زان زبون این دو سه گلدستهایم
كه در گلزار بر خود بستهایم
آنچنان مفتاحها هر دم به نان
میفتد ای جان دریغا از جنان
ور دمی هم فارغ آرندت زنان
گرد چادر گردی و عشق زنان
باز استسقات چون شد موج زن
ملك شهری بایدت پر نان و زن
مار بودی اژدها گشتی مگر
یك سرت بود این زمان و هفتاد سر
مثال ما، مثال آن خیاطی است كه در دكان خود به پارهدوزی و وصله كردن كهنهها مشغول است، اما نمیداند كه زیر دكانش گنجی دفینه هست كه با آن میتواند به ثروت عظیم دست یابد. مقصود از پارهدوزی، خوردن آب و نان است كه در گنج خداوند را بر ما بسته است.
پارهدوزی میكنی در این دكان
زیر این دكان تو مدفون دو كان
پارهدوزی چیست خورد آب و نان
میزنی این پاره بر دلق گران
هر زمان میدرد این دلق تنت
پاره بر وی میزنی زین خوردنت
ای ز نسل پادشاه كامیار
با خود آ زین پارهدوزی ننگ دار
آدمی هرچه میكند، خوردن، پوشیدن، خوابیدن و… همگی باید در خدمت عقل و روح و جان او باشد، نه در خدمت تن او؛ چرا كه تن خود بهانهای برای ظهور عقل و روح است، نه عقل و روح بهانه وجود تن. ما به سبب كوری دیده باطن، روح را نادیده میگیریم و گمان میكنیم كه هرچه هست، همین تن خاكی است. تن در این عالم به خود مینازد و گمان میكند كه این خوبی و جمال از اوست؛ غافل از اینكه همه از پرتو روح است.
تن همی نازد به خوبی و جمال
روح پنهان كرده فرّ و پرّ و بال
گویدش كای مزبله تو كیستی؟
چند روز از پرتو من زیستی
غنج و نازت مینگنجد در جهان
باش تا که من شوم از تو جِهان
گرم دارانت تو را گوری كنند
طعمه ماران و مورانت كنند
*برگرفته از روزنامه اطلاعات شماره مورخ ۲۶ تیر ۱۳۹۳ نوشته ی #رضا_یعقوبی