روزه و رمضان در اشعار سعدی، حافظ و مولانا (6)
حكایت فریب خوردن ما توسط این غذاهای حیوانی حكایت آن فقیهی است كه مولانا در دفتر چهارم حكایت آن را آورده است. فقیهی برای بزرگ جلوه دادن عمامه ی خود و به این ترتیب برای مهم نشان دادن خود در چشم مردم، پارچههای كهنه در عمامه خود پیچیده و سحرگاه با طمطراقی خاص به سوی مسجد روان شده بود. در تاریكی كوچهها، سارقی به گمان اینكه عمامهی فقیه از پارچههای نفیس تشكیل شده، آن را از سر فقیه ربود. در این هنگام فقیه بانگ برمیآورد كه: «باز كن ببین كه چه میبری آنگه ببر.»
ظاهر دستار چون حلّه بهشت
چون منافق، اندرون رسوا و زشت
پاره پاره دلق و پنبه و پوستین
در درون آن عمامه بُد دفین
دزد وقتی عمامه را میگشاید میبیند جز مشتی پارچه كهنه و بیارزش در دست ندارد.
بر زمین زد خرقه را كای بیعیار
زین دغل ما را برآوردی ز كار
نه تنها غذا كه در شرح حال تمام دنیا و اموال و احوال آن چنین است و خود به زبان عبرت به ما میگوید كه جز این متاع بیارزش چیزی نیست.
حال كه چنین است ثمره ی طعام این جهانی جز سیری و مضرات آن و جز گرسنگی و رنج آن چیست؟ گرسنگی آدم را بدخو و بداخلاق میكند و سیری موجب طغیان و تنبلی آدمی و مضرات بسیار دیگر میشود.
چون گرسنه میشوی سگ میشوی
تند و بد پیوند و بد رگ میشوی
چون شدی تو سیر مرداری شدی
بیخبر بیپا چو دیواری شدی
پس دمی مردار و دیگر دم سگی
كی كنی در راه شیران خوشتگی؟
آلت اشكار خود جز سگ مدان
كمترك انداز سگ را استخوان
ز آن كه سگ چون سیر شد سركش شود
كی سوی صید و شكاری خوش دود؟
هرچند مولانا چنان كه خواهیم دید در فضیلت گرسنگی و جوع بسیار سخن خواهد گفت، اما گرسنگی مذمومی كه در ابیات فوق بدان اشاره شد، گرسنگی افراد روزهدار و سالكان حق نیست كه به اختیار خود از لذات نفسانی كناره گرفته و رنج آن را به جان خریدهاند بلكه مقصود گرسنگی انسانهای حریص و اهل دنیاست كه تا كمترین رنجی به آنان میرسد، از كوره درمیروند و كوزه بر سر بیگناهان میشكنند.
البته آن گرسنگی نیكو هم كه از آن به جوع تعبیر میشود، باز هم اندازهای دارد و چون از حد بگذرد، آسیبهای جدی به روح و جسم سالك وارد میكند. چنان كه یكی از عرفا میفرمود:« آنقدر به خود گرسنگی ندهید كه آسیب ببینید، چرا كه خداوند ولی ناقصالعقل نداشته است.» اما شكم سیر هم فارغ از مضرات جسمی آن- كه بیشتر در حیطه تخصص پزشكان است و ما را بدان كار نیست چرا كه سروكار ما با روح انسانهاست- مضرات روحی و اخلاقی فراوانی هم دارد كه بدانها میپردازیم. بزرگترین مضرت سیری، زنده شدن خوی فرعونی و استغنای روحی ماست.
چون شكم پر گشت و بر نعمت زدند
و آن ضرورت رفت پس طاغی شدند
نفس فرعونیست هان سیرش مكن
تا نیارد یاد از آن كفر كهن
وقتی كه نفس سیر شود طغیان میكند كه ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی (سوره علق/ آیه ۶).
چون كه مستغنی شد او طاغی شود
خر چو بار انداخت اسكیزه زند
و آنكه لاف خداوندی و بینیازی زده است، یقیناً از گرسنگی و محرومیت بویی نبرده است.
اشكم تی لاف اللهی نزد
كآتشش را نیست از هیزم مدد
اشكم خالی بود زندان دیو
كش غم نان مانع است از مكر و ریو
اشكم پر لوت دان بازار دیو
تاجران دیو را در وی غریو
شیطان آنقدر كه در سیری به ما نزدیك است، در گرسنگی به ما نزدیك نیست و آنقدر كه در سیری نفس ما مستعد طغیان است، در گرسنگی و محرومیت نیست. البته در تمام این ابیات، همواره مقصود مولانا از سیری، سیری شكم نیست بلكه اغلب مقصود او مطلق بینیازی است. همان استغنا كه به تعبیر حافظ هزار خرمن طاعت را به نیم جو تقلیل میدهد.
به هوش باش كه هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نیم جو نخرند
مولانا گرسنگی را به هر جهت بهتر از سیری میداند چرا كه گرسنگی تنها یك رنج دارد و آن هم خود گرسنگی است اما از سیری هزار درد و مرض روحی و جسمی بر آدمی عارض میگردد.
گر نباشد جوع صد رنج دگر
از پی هیضه برآرد از تو سر
رنج جوع اولی بود خود زان علل
هم به لطف و هم به خفت و هم عمل
رنج جوع از رنجها پاكیزهتر
خاصه در جوع است صد نفع و هنر
چنین است كه گرسنگی خود یك رنج است با بركات و فواید بسیار و سیری یك آسایش است با هزار ابتلا و بیماری و گرسنگی نه تنها درد نیست بلكه سلطان داروهاست.
جوع خود سلطان داروهاست هین
جوع در جان نه، چنین است خوارش مبین
جمله ناخوش از مجاعت خوش شدهست
جمله خوشها بیمجاعتها رد است
مرتبه و مقام گرسنگی و جوع به قدری والاست كه مولانا معتقد است توفیق آن را به هر كسی نمیدهند و متاعی نیست كه بر سر هر بازاری بفروشند چرا كه قوت خاصان حق در آن نهفته است.
جوع مر خاصان حق را دادهاند
تا شوند از جوع شیر زورمند
جوع هر جلف گدا را كی دهند
چون علف كم نیست پیش او نهند
مولانا در بسط این معنا و در دفتر پنجم، حكایت مریدی را میآورد كه شیخ از حرص ضمیر او واقف میشود و او را نصیحت میكند. مرید كه با شیخ خود به شهری میرفت با خود میاندیشید كه اگر گرسنه بمانیم و چیزی برای خوردن نیابیم با گرسنگی چگونه بسازیم؟ شیخ كه از ضمیر او واقف بود و میدانست كه مرید به چه میاندیشد، به او نوید میدهد كه گرسنه نخواهد ماند چرا كه شایستهی طعام خاصان حق یعنی جوع نیست و خداوند گرسنگی را تنها نصیب عزیزان خویش میكند.
تو نه ای زان نازنینان عزیز
كه تو را دارند بی جوز و مویز
جوع رزق جان خاصان خداست
كی زبون همچو تو گیج گداست؟
باش فارغ، تو از آنها نیستی
كه درین مطبخ تو بینان بیستی
حال كه به عقیده مولانا طعام اصلی ما غذاهای این جهانی نیست و خوردن آنها برای ما از سر اجبار است، پس باید پرسید كه قوت اصلی ما چیست؟ و چگونه به دست میآید؟ ما كه اشرف مخلوقاتیم و خداوند ما را بر تمام آفریدههایش فضیلت و برتری داده است، آیا طعام ما همان طعامی است كه جانداران فروتر از ما و حیوانات میخورند؟ اگر ما از تمام این موجودات برتریم، پس غذای برتری هم داریم و مسلماً به جز این قوت حیوانی، قوت دیگری نیز برای ما نهادهاند كه ما به سبب اكتفا و فریب این خوردنیها از آن غافل ماندهایم. یكی از این طعامها نور است. به اعتقاد مولانا قوت اصلی ما نور خداوند است كه اگر یك لقمه از آن به كام روح ما برسد، از هرچه طعام این جهانی است سیر میشویم.
قوت اصلی بشر نور خداست
قوت حیوانی مر او را ناسزاست
لیك از علت در این افتاد دل
كه خورد او روز و شب زین آب و گل
*برگرفته از روزنامه اطلاعات شماره مورخ ۱۹ تیر ۱۳۹۳ نوشته ی #رضا_یعقوبی