روزه و رمضان در اشعار سعدی، حافظ و مولانا (5):
اگر رمضان موسم «ناموس» و «نام» شده است و در دلهای بندگان نتیجه معكوس میدهد، رسیدن شوال و ایام شعبان جای شكر دارد. این نوع نگاه ما را به یاد تفسیر مصلح مرحوم دكتر علی شریعتی از ترك طواف كعبه توسط امام حسین (ع) میاندازد. ایشان در پاسخ به این سؤال كه چرا امام حسین (ع) طواف كعبه را ناتمام گذاشت و به سوی كوفه حركت كرد میگفت: «حسین یك درس بزرگتر از شهادتش به ما داده است و آن نیمهتمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتن است… تا به همه حجگزاران تاریخ، نمازگزاران تاریخ، مؤمنان به سنت ابراهیم (ع) بیاموزد كه اگر امامت نباشد، اگر هدف نباشد، اگر حسین نباشد و اگر یزید باشد چرخیدن بر گرد خانه خدا با خانهی بت مساوی است.»
اینچنین است كه حافظ اگرچه منكر موهبت این مهمانی عزیز نیست، اما به دلایل پیشین رفتنش را هم انعامی میداند:
زان می عشق كزو پخته شود هر خامی
گرچه ماه رمضان است بیاور جامی
روزه هرچند كه مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
حال كه جامعه حافظی رمضان را واژگونه كردهاند نیامدن و رفتن رمضان به چشم واصلاً نیكوتر است:
ماه شعبان منه از دست قدح كین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
* * *
بیا كه ترك فلك خوان روزه غارت كرد
هلال عید به دور قدح اشارت كرد
* * *
همین كه ساغر زرین خور نهان گردید
هلال عید به دور قدح اشارت كرد
* * *
روزه یكسو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
* * *
روزهداری و عبادت و حج و… تنها زمانی به كار میآیند كه از خدمت «خود» درآیند و به خدمت «خدا» درآیند. آنچه از نفس برمیآید حتی اگر عبادت و ثواب و عمل نیكو باشد به خدمت نفس درمیآید و نتیجهی عكس میدهد و آنچه كه از دل برمیآید حتی اگر گناه باشد مفید واقع میشود. این است كه گناه صاحبدل بر ثواب صاحب نفس اولی است.
تو صاحب نفسی ای غافل میان خاك خون می خور كه صاحبدل اگر زهری خورد آن انگبین باشد. شمس تبریزی در مقالات حکایتی را می آورد که تناسب تام با مبحث ما دارد:
«روزی آمد شیطان که یا عمر بیا تا تو را عجایب بنمایم.آوردش تا در مسجد.گفت:یا عمر در شکاف در بنگر.نظر کرد.گفت:یا عمر چه می بینی؟گفت:می بینم شخصی ایستاده است نماز می گذارد.گفت:بار دیگر نیکو بنگر.نظر کرد.گفت : چه دیدی؟گفت:همان شخص نماز می گزارد و دیگری در بیغوله مسجد خفته است،پای کشیده است.گفت:یا عمر،به آن خدای که تو را عزیز کرد به متابعت محمد و از منت خلاص کرد که اگر مرا خوف آن خفته نبودی و از وی نیندیشیدمی با این نماز کننده کاری کردمی که سگ گرسنه با انبان آرد نکند.»چنین است که صاحبدلی خفته ارج و قربی بیشتر از صاحب نفسی عابد دارد و این عشق است كه خانقاه و خرابات را یكی میكند و شرط قبولی حج و روزه میشود:
ثواب روزه و حج قبول آنكس برد
كه خاك میكده عشق را زیارت كرد
* * *
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا كه هست پرتو روی حبیب هست
این چنین است كه حافظ طریقهی رندی و ملامتیگری را بر زهد ریا ترجیح میدهد:
حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بینیاز كرد
اما به سراغ بزرگمرد عرفان و ایمان، ابوالوقت حضرت مولانا جلالالدین محمد رومی میرویم و از ضمیر منیر و وجود تابناك آن نادره ی دوران و نابغه ی زمان استمداد میطلبیم تا از سفره ی كریمانهاش طعامی نورانی نصیب و قوت قلوب ما گرداند. او به گونهای متفاوت به روزه و رمضان مینگرد. عمق نگاه او به مسئله بسیار پیشتازتر از سایرین است. نگاه عارفانه و عمیق او مثالزدنی است. یكی از معانی روزه نزد مولانا تصدیق و مهر تأیید زدن بر پرهیز از حرام است:
روزه گوید كرد تقوا از حلال
در حرامش دان كه نبود اتصال
وقتی آدمی از طعامهای حلال و پیش پا افتاده حتی از آب هم پرهیز میكند، چه جای رغبت در مال حرام؟ حتی برای كسی كه واقعاً حرامخوار است، وقتی میتوان به همین سادگی از حلال دست شست؛ چرا از حرام نتوان؟ از همین جا میتوان مراتب رزق و خوردنیها را از نگاه مولانا تشریح كرد. انسان یك قوت كاذب دارد و یك قوت اصلی. به عقیدهی مولانا آنچه از طعامهای دنیوی نصیب ما میشود قوت اصلی نیست بلكه به سبب عادت و فراموشی طعام اصلی، طعام كاذب را برگزیدهایم.
چون گلو تنگ آورد بر ما جهان
خاك خوردی كاشكی حلق و دهان
این دهان خود خاك خواری آمدهست
لیك خاكی را كه آن رنگین شدهست
این كباب و این شراب و این شكر
خاك رنگین است و نقشین ای پسر
چون كه خوردی و شد آنها لحم و پوست
رنگ لحمش داد و این هم خاك كوست
او معتقد است كه این غذاهای رنگارنگ و خوانهای پرالوان كه حرص خوردن را در ما پدید میآورند، همین خاك و گل و اشیای این جهانیاند كه لباسهای فریبنده پوشیدهاند و خود را به شكلی دیگر به ما عرضه میكنند. این طعامها پیش از طعام شدن و پس از دفع شدن حقیقت خود را به ما نشان میدهند تا بدانیم كه نه تنها طعام اصلی ما نیستند، بلكه همچون گرسنهای كه در بیابان از بیم هلاك مردار میخورد، ما نیز برای ادامه حیات معنوی در خوردن آنها «ناچاریم» وگرنه ما كجا و این طعامهای حیوانی كجا؟ طعامهایی كه روزی گل و خاك و كود بودهاند و پس از خوردن هم حقیقت خود را به ما مینمایند تا بدانیم كه الحق شایسته طعامهای والاتریم:
ای بدیده لوتهای چرب، خیز
فضله آن را ببین در آبریز
مر خبث را گو كه آن خوبیت كو؟
بر طبق آن ذوق و آن نغزی و بو؟
گوید او آن دانه بد من دام آن
چون شدی تو صید شد دانه نهان
گویی آنچه خود را به شكل طعام به ما نمایانده در اصل طعام نبوده و حالا كه فریب آن را خوردهایم، حقیقت خود را بر ما فاش میكند تا بدانیم كه باید در پی طعام پاكتری باشیم. باری ما قوت اصلی را فراموش كردهایم و به قوت مرض رو آوردهایم:
قوت اصلی را فرامش كرده است
روی در قوت مرض آورده است
درست مانند كرمی كه وقتی از چوب تغذیه میكند، گمان میبرد كه از لذیذترین غذاها تناول میكند:
در میان چوب گوید كرم چوب
مر كه را باشد چنین حلوای خوب؟
كرم سرگین در میان آن حدث
در جهان نُقلی نداند جز خبث
این «گِلخواری» و اكتفا به طعام این جهانی، آنقدر وزن ما را سنگین كرده كه قدرت پرواز و حتی راه رفتن را هم از ما ستانده است.
پرّ فكرت شد گلآلود و گران
ز آنكه گلخواری تو را گل شد چونان
نان گِل است و گوشت كمتر خور از این
تا نمانی همچو گل اندر زمین
برگرفته از روزنامه اطلاعات شماره ۱۹ تیر ۱۳۹۳، نوشته ی #رضا_یعقوبی