ملاّی آخوند شهربانو (۲)
درب ملاّ باز بود. صدای قیل و قال بچه ها از مونِ سِرا (داخل حیاط) به گوش می رسید. وارد راهرو که شدیم، قبل از هر چیز کوزه های سفالی متعددی که در سایه ی دیوار ردیف شده بود، توجهم را به خود جلب کرد.
از مادرم پرسیدم: «این همه کوزه مال کیست؟»
جواب داد: «حالا ساکت باش؛ برای تو هم خواهم خرید.»
فهمیدم که کوزه ها مال بچه های ملاّست. وارد حیاط شدیم. حیاط نسبتاً کوچکی بود. وسط حیاط باغچه ای دیده می شد با سه چهار نهال انار و چند بوته گیاه خود روی موسوم به جارو؛ آفتابه ای مسی کنار باغچه افتاده بود. صوفه (ایوان) سفید جنوبی حیاط دارای اتاقی بود که بعدها فهمیدم محل زندگی علی محمّدی، فرزند کِلبِ میدی (کربلائی مهدی) است. علی برادرزاده آخوند شهربانو بود. در سمت شرقی حیاط، اتاق خود آخوند شهربانو قرار داشت؛ در کنار صوفه شمالی هم اتاقی بود که زن سالخورده ای به نام مرحومه هاجر، فرزند ملا نعمت الله شفیعی، در آن زندگی می کرد. وی همسر مرحوم کلب میدی بود. در واقع در این منزل سه خانوار زندگی می کردند. در گوشه ی جنوب شرقی حیاط هم طویله ای قرار داشت که یک رأس الاغ متعلق به علی کلب میدی در آن نگهداری می شد. «کُنارِ اَو» (کنار آب) و به بیان دیگر مستراح ملاّ هم داخل همین طویله بود. مستراحی بود به قول امروزی ها «اُپِن» چرا که یک چاردیواری بدون سقف و در بود. دیوارها هم ارتفاع چندانی نداشت طوری که اگر فرد میان قامتی داخل آن می ایستاد، سر و گردنش دیده می شد. ایوان شمالی خانه حکم کلاس آموزش قرآن را داشت. بچه ها که عمدتاً دختران و پسران زیر ده سال بودند، دور تا دور ایوان، روی «نَهلیچَه» ها یا زیراندازهای خود نشسته و سرگرم تمرین روخوانی قرآن بودند.
*نَهلیچه در اصل به معنی «نَهالیِ» کوچک است و نَهالی در لغت به معنی «دوشک» (تُشک) می باشد و گواه آن این شعر سعدی، در گلستان اوست که:
هر پیسه گمان مبر نهالی
شاید که پلنگِ خفته باشد
✍🏻#حسن_نورایی_بیدخت
#در_کوچه_های_بیدخت
@beidokht_ghadim
— Sunday, February 14, 2021 —