جامی، شاعر معروف، در مجلسی غزلی شروع نمود که مطلعش این بود:
بس که در جان فگار و چشم بیدارم توئی
هرکه پیدا می شود از دور، پندارم توئی
همه ی حاضرین او را تحسین و آفرین گفتند مگر شخصی که از روی حسد او را استهزاء نموده گفت:« بلکه خری پیدا شد؟» و جامی در جوابش گفت:« باز پندارم توئی.»همه به خنده افتادند و آن متعرض بسیار خجل و منفعل گردید.
………………………………………………..
هفت شهر عشق، فضل الله اویسی، جلد 2، ص1129.