دارالشفای دلويي دارالشفای دلویی تا پیش از سال 1186 قمری منزل مسکونی شخصی به نام حاج محمد بوده است. وی شش سال قبل از آن از پشت اسب افتاده و یک دستش فلج شده بود. او در 14 محرم 1186 قمری خوابی می بیند و از هیجان بیدار شده و متوجه می شود که دستش شفا یافته است. وی از آن به بعد به کربلایی فاضل مشهور شده و خانه اش محلی برای روضه خوانی و زیارت می شود. ماجرای شفا یافتن کربلایی فاضل به تفصیل در کتاب تاریخ و جغرافی گناباد، به قلم حضرت آقای حاج سلطانحسین تابنده رضا علیشاه، مندرج است. حضرت آقای حاج ملاعلی نورعلیشاه گنابادی نیز در کتاب سلطنت الحسین (ع) به شرح این قضیه پرداخته اند. شرح منظوم قضیه ی شفا یافتن کربلایی فاضل در 141 بيت در جلد شانزدهم کتاب قلزم* حضرت نورعلیشاه گنابادی ارائه شده است. متن زیر برگرفته از کتاب قلزم است که عیناً – البته منهای اشعار – نقل می گردد. … و مناسب مي نمايد كه قصه ي كربلايي فاضل و شفا يافتن دست او در مزرعه ي دلويي، كه از دهات گناباد است، ذكر كنم: پس بدان كه اين قصه از متواترات اين بلاد است و همه ي پيران به تواتر نقل كرده اند و دارالشفا معروف است كه الان مردم به زيارت مي روند و از آن شب به بعد مطبخ او دارالشفا شده.
…
بود شخص سينه صافِ با روش در هزار و يكصد و هشتاد و شش
نام او حاجي محمد از قضا كش علي داد از ره معجز شفا
در دلويي داشت سكني و وطن عاجز و حيران ز دست خويشتن
تعزيت دار شهيد كربلا از دل و جان بود در غم مبتلا
قصه ي بي دستي او گوش كن جرعه اي از باده ي او نوش كن
…
و آنچه شنيده بوديم آن است كه دست او [كربلائي فاضل] خشكيده بود و استخوان هاي او در كيسه آويزان بوده و شب كه درد به دل او رسيده، به روي خاكستر خوابيده و گريسته؛ امير را به خواب ديده كه فرموده بودند: «برخيز.» بيدار كه شده بود خود را سالم ديده و آن نور از سقف بام بالا رفته به جانب قبرستان كه قريب مشرق دارالشفاء است. و آن مرد هم از عقب او رفته به قوّه ي جذب نور؛ و مردم همه بيرون آمده و آن نور را مشاهده كرده بودند. بعد از حالت صحو نگاه به كيسه نموده بود، استخوان ها را نيافته بود. و جد امّي احقر حاجي ملا علي كه در صدق و زهد او منكري نبوده و همه مصدق بوده اند و هستند، بعد از نوشتن اين اشعار از غير خود نوشته به اين عبارت كه: مخفي نماند كه در سنه ي 1240، صبح جمعه دوم شهر ربيع الاول، جماعت طايفه هزاره ي باغيه به سركردگي وفادار خان نام تخميناًهزار سوار تاخت بر مزرعه ي نوده آورده، اهل آن را اسير ساخته، اموال و مواشي ايشان را غارت نمودند مگر معدودي كه در باغستان و حمام باقي ماندند و داعي اقلّ الحاج والمعتمرين و احقرالطلبه والمحصلين با ملا حيدر محمد از خويشان و مومنانِ داعي، كه از اهل بيدخت بوديم و اتفاقاً در آن شب در نوده مهمان بوديم، با ملا محمد نام امام جماعت آنجا و ملا محمدرضا سلّمه الله كه از منتسبين به اهل علم بوديم، گرفتار شديم. و داعي را تا اندخوي از محال تركستان بردند و در آنجا فروختند و در عرض همان عام، باري تعالي خلاص عطا نمود و عبور بر بلده ي هرات اتفاق افتاد.
روزي در كاروانسراي شهير به كاروان حاجي رسول، شخص معتبر معتمدي از اهل تشيّع آن محل مسمّي به آقا عسكر كه سيماي صلاح و صدق و اعتماد از او ظاهر بود، مذكور نمود كه چند عام در ايام ايالت كامران ميرزا كه رئيس علماي تسنن شخصي بود متعصب ملقب به آخوند زاده، كربلائي فاضلِ شفا يافته به اين بلده آمده و اهل تشيّع هرات تردد و رفت و آمد پيش او مي نمودند. خبر به آخوندزاده رسانيدند كه چنين شخصي رافضي به اينجا آمده و چنين ادعايي مي نمايد و مردم پيش او رفت و آمد مي نمايند و اين باعث سستي مذهب مي شود. آخوند زاده ي مذكور او را طلبيد و نشانيد و اتفاقاً زمستان بود و منقل بزرگي پر آتش پيش او بود. گفت: «توگفته اي كه علي دستت را كه خشك بود، شفا داده؟» گفت: «بلي.» آخوندزاده گفت: «اگر راست مي گويي دست خود را داخل ساز به ميان اين آتش.» آن باسعادت دست خود را تا مرفق در زير آتش ساخت و نگاه داشت تا وقتي كه آخوندزاده گفت: «بيرون بيار دستِ خود را.» چون بيرون آورد، ديد صحيح و سالم است و آتش هيچ تأثير در آن ننموده است. خرجي به او داد و گفت: «ازاين ولايت برو و در اينجا ممان كه اذيت من به تو خواهد رسيد.»
پس كربلايي فاضل از هرات بيرون نرفت و داعي از قراين احوال، قطع به صدق اين حكايت به هم رسانيدم. و بدان كه اين كربلايي فاضل اول اسم او حاجي محمد بود و بعد از شفا مسمّي شد به كربلايي فاضل.
………………………………….
*قلزم، اقيانوس بيكران معارف اهل بيت، جلد شانزدهم، مقتل سيّدالشّهدا امام حسين عليه السلام، تأليف عارف رباني و حكيم صمداني حاج ملا علي نورعليشاه ثاني گنابادي (قدس سرّه الشريف)، مشهد، انتشارات ضامن آهو، 1390، صفحات 305 تا 312.