برگی از کتاب پله پله تا ملاقات خدا
خادم خانقاه
… خود او[ مولانا] دنیا را یک خانقاه بزرگ می شمرد که شیخ آن حق است و او خود جز خادم این خانقاه نیست. آستین هایش را، چنانکه خودش یک بار به یک تن از یارانش گفته بود، به همین جهت در مجالس سماع بالا می زد – تا همه او را به چشم خادم بنگرند، نه به چشم شیخ.
این طرز تلقی از خانقاه عالَم، از خادم وقت که مولانا بود می خواست به تمام واردان خانقاه و ساکنان آن به چشم مهمان عزیز نظر کند؛ بین آنها هیچ تفاوت و تمایز قایل نشود؛ همه را با روی گشاده و با بزرگ نگری خدمت کند. در عین حال از واردان و ساکنان خانقاه که همه طالب خدمت و شایق صحبت یک شیخ واحد بودند طلب می کرد که از هر جا می رسند، در هر مرتبه و مقام که هستند، به هر قوم و هر امت که تعلق دارند، در درون خانقاه به خاطر شیخ، به حرمت انتساب به او که شاید هم به ایشان روی نشان ندهد، یکدیگر را به چشم برادر بنگرند. تفاوت در رنگ، تفاوت در زبان و تفاوت در کیش را دستاویز تفوق جویی یا بهانۀ زیادت طلبی نسازند. بر همۀ اهل خانقاه الزام می کرد که چون به هر حال همه طالبان یک مقصد و عاشقان یک قبله بوده اند اجازه ندهند اختلاف در نام، اختلاف در زبان و اختلاف در تعبیر در بین آنها مجوس را با مسلمان، یهود را با نصرانی، و نصرانی را با مجوس به تنازع وادارد. نگذارند محبت که لازمۀ برادری است در بین آنها به نفرت که جانمایۀ دشمنی است تبدیل شود. …
…………………………………..
پله پله تا ملاقات خدا، در بارۀ زندگی، اندیشه وسلوک مولانا/ دکتر عبدالحسین زرین کوب، تهران، انتشارات علمی، 1377، ص 282.