…خورشي سازم
بادیه نشینی گوشت می خورد، و سه فرزندش پیرامون نشسته بودند. استخوانی کم گوشت باقی مانده بود.
او فرزندان را گفت: «هرآنکه خوردنش رابهتر توصیف کند، او را باشد.»
نخستین گفت: «چنانش بخورم که کس نداند استخوانی از پارسال است یا امسال.»
گفت: «احسنت.»
دیگری گفت: «چنانش بخورم که ذرّه ای از آن نماند.»
گفت: «احسنت.»
سومین گفت: «از آن خورشی سازم.»
گفت: «بگیر.»
…………………………………………….
*كشكول شيخ بهائي، ترجمه ي عزيزالله كاسب، انتشارات گلي، تهران،1378، ص 398.